پاییز اومد و تونیومدی
الهی روزی برسه که بگم: تو می آیی و مهر آبروی پاییز می شود
- ۰ نظر
- ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۸
پاییز اومد و تونیومدی
الهی روزی برسه که بگم: تو می آیی و مهر آبروی پاییز می شود
تو میگی:کاش روزی هم برسه که جای اینکه منتظر باشی آنلاین شه منتظر باشی صدای زنگ در بیاد.
منم همینو میگم.
یه عمره میگم میشه یه روز که طبق عادت دارم توی صفحه ت پرسه میزنم تا آنلاین شی و من فقط مدت زمان آنلاینیت رو چک کنم،در همون لحظه یهو ببینم جای آنلاین برام بنویسه تایپینگ؟یعنی میشه؟
دیشب خواب میدیدم بهم پیام دادی.خبر رسوندن از بقیه به ما رو بهانه کرده بودی تا بهم پیام بدی...
چه رویای شیرینی...
تنهایی تاجی است بر سر افراد تنها که فقط خودشان آن را نمی بینند...
در لحظه به لحظه ی زندگیم یه چی رو خوب حس کردم اونم تنهایی بوده...
دوران دانشگاه سخت ترین و تنهاترین روزای عمرم بود.همیشه میگفتم هیچ وقت دلم برای دانشگاه تنگ نخواهد شد.آبجیم میگفت بیخیال سخت نگیر یه روزی دلت برا همین روزا هم تنگ میشه...ملت همه میگن دوران دانشگاه دوران خوبی بود.تو هم لذت ببر از این دوران.
و من میگفتم تنهایی چه لذتی داره؟
ملت با چهار تا دوست و رفیقی میرفتن دو تا جا میگشتن لذت میبردن من با کی برم تو شهر غریب بگردم؟!
و حالا با اینکه تنهاتر از اون روزام ولی واقعا دلتنگ اون روزا نیستم.
اون روزا در جمع بودم و تنها بودم.کلی همکلاسی و هم اتاقی و آدم بودن و من تنها بودم...و همین سختش کرد اون روزا رو برام...
اما حالا هیچ کس نیست و تنهام.این تحملش خیلی آسون تره...
پ.ن:کاش یاد بگیریم چجوری جواب محبت ها و خوبی های دیگران رو بدیم...
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست
دارم به دوری از تو عادت می کنم کم کم
هر کس به دردی خو کند در فکر درمان نیست
وقتی عزیزی نیسـت تا باشد خریدارت
فرقی میان قصر مصر و چاه کنعان نیست
مانده ست بر دیوار قاب عکس تو هر چند
تندیسی از آقامحمدخان به کرمان نیست
خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی
اندازه ی من بعدِ دیدار تو ویران نیست
همواره مفهوم عنایت نیسـت لبخندت
گاهی به غیر از سیل، دستآورد باران نیست
در بستر سیلاب وقتی خانه می سازی
روزی اگر ویران شود تقصیر طـوفان نیست
وقتی که نان کدخدا در دست میراب است
جایی برای رحم او بر زیردستان نیست
راه خودت را کج نکن با دیدنم از دور
آهوی وحشی از پلنـگ اینسان گریزان نیست
می گردی و چشمم به دنبــــال تو می گردد
خورشید از چشم زمین یک لحظه پنهان نیست
چشمم به گیلاس لبت وقتی که می افتد
دیگر زبان را جرأت "لعنت به شیطان" نیست
تو لطف شیطانی به آدم، سیب گندمگون
شیطان همیشه در پی اغوای انسان نیست
گیسو بیفشان بید نامجنون من در باد
بی گرده افشانی گلی پابند گلدان نیست
شاید جنون زیباترین عقل جهان باشد
هر کس که دیوانه ست، الزاما پریشان نیست
هر چند خاموشم ولی هرگز مپنداری
آتشفشان خفته دیگر فکر طغیان نیست
من عاشقم حتی اگر شاعر نمی بودم
اما بدون عشق، شاعر بودن آسان نیست
اصغر عظیمی مهر
راه دور و قسمت و اینها ، بهانه بود و بس
کفتری که جلد باشد راه پیدا می کند
قحطی گندم کجا و قحطی یک جو مرام
شهر کنعان را همین یک دانه رسوا می کند
رفتن یوسف ولی با مردم کنعان نکرد
آنچه که معشوقه دارد با دل ما می کند
صورتت شعر است و هر یک تار زلفت مصرعی
شعر را یک مصرع پیچیده زیبا می کند
ماشاا...دهدشتی
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب میماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کردهست به تو
به تو اصرار نکردهست فرآیندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
بین موهای تو گم کرد خداوندش را
کاظم بهمنی
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین!
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من!
از میوههای وسوسه بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف، تو میپروری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
#حسین_منزوی
چقد دنیامون شبیه همه...ولی دنیای من تویی و دنیای تو را نمی دانم!
درد مشترک برای آدمهای غیر مشترک:
کاش یه روزی هم برسه بجای اینکه منتظر باشی آنلاین شه منتظر باشی صدای زنگ دربیاد.